کد مطلب:316804 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

پلیس به سبب بی احترامی، سیاه می شود
در كتاب وقایع الایام خیابانی جلد محرم الحرام، صفحه ی 485، آمده است كه:

چون مقارن اختتام این كتاب مستطاب، كرامت باهره ای از حضرت اباالفضل علیه السلام در بلده ی اردبیل ظاهر شد كه خصوصیت و اهمیت تمامی دارد، لذا لازم دیدم كه برای چشم روشنی چشم مؤمنین و مزید امیدواری محبین اهل بیت طاهرین علیهم السلام در این نسخه ی نفیسه درج شود.

قبل از اینكه این كرامت در تبریز معروف و منتشر شود جمعی از اكابر تجار در مجلسی از برای حقیر تفصیل را نقل كردند، بنده منتظر شدم تا مكاتیب متواتر و در مجامع مذكور و منتشر گردید و حقیر بعضی از آن مكاتب را از مؤثقین تجار از اردبیل انفاذ داشته بودند خواستم كه بعد از اتمام كتاب در اختتام ثبت كنم از حسن اتفاق سه نفر از سادات عظام به نامهای آقا ولد آقا میرزا زین العابدین و آقا سید جواد آقا و سید ابراهیم پسران همین سید معظم قدس سره كه هر سه از مشتغلین و محصلین مدرسه ی ملاابراهیم هستند از اردبیل وارد تبریز شدند كه خودشان حاضر وقعه و شاهد این كرامت باهر بودند و جناب آقا سید حسین آقا تفصیل كرامت را به خط خود مرقوم داشتند و حامل مرقومه اش به این نحو است كه:

روز هشتم شوال از سنه ی 1341 طرف عصر در بلده اردبیل در مدرسه ملاابراهیم نشسته بودم دیدم كه اهل شهر با حال اضطراب از هر



[ صفحه 142]



طرف می دوند.

گفتم: چه واقع شده؟ گفتند: حضرت اباالفضل علیه السلام به كسی غضب كرده تحقیق كردم كه قضیه چطور است. گفتند: در شهر مال گیری است (مراد از مال: حیوانات چهارپائی هستند كه بتوان از آن ها برای سواری یا حمل بار استفاده نمود، در سابق وقتی دولت به حمل و نقل محصولات یا مهمات مبادرت می كرد، محتاج حیوانات باربر آن ها می گردید، از مأمورین دولت به ضبط و مصادره ی آنها از منازل مردم می پرداختند) دو نفر پلیس به حكم نظمیه به خانه ی ضعیفه ای رفته كه پنج، شش صغیر داشته و معاش آنها منحصر به یك اسبی بود و اسب را از طویله كشیده كه ببرند ضعیفه آمده با كمال عجز التجاء نموده و حضرت اباالفضل علیه السلام را شفیع آورده، آن دو پلیس دست كشیده خارج شدند.

در این حال پلیس خبیثی احمد نام رسیده به این دو نفر گفته كه اینجا چه كار می كنید؟ گفتند در این خانه اسبی هست خواستیم بیاوریم ضعیفه حضرت اباالفضل علیه السلام را شفیع آورد و ما دست كشیدیم احمد به آن دو نفر تغیر كرده داخل خانه ی ضعیفه شده اسب را بیرون آورده، ضعیفه باز آمده عجز و التجاء نموده آن شقی قبول نكرده است.

بالاخره حضرت اباالفضل علیه السلام را شفیع آورده آن خبیث گفته حضرت اباالفضل مردی بود در سابق مرده و گذشته اگر می تواند، بیاید اسب تو را از من بگیرد و به تو بدهد.

ضعیفه گفته یا اباالفضل علیه السلام خودت می دانی كه این چه می گوید دیگر چاره از دست من رفته خودت حكم كن در این حال پسر مجیدخان همسایه ی ضعیفه آمده چهار هزار به احمد پلیس داده كه از



[ صفحه 143]



اسب دست بكش قبول نكرده اسب را از خانه بیرون آورده تقریباً بیست قدم رفته مجیدخان خود مصادف شده چهار هزار علاوه كرده هشت قران می دهند آن خبیث قبول نكرده به یكی از آن دو پلیس گفته بیا سوار شو و اسب را ببر.

چون آن شخص خواست كه سوار شود، احمد به او گفت: چرا من این طور شدم عطسه نموده و دو مرتبه سرفه كرده فی الفور روی او سیاه شد و بر زمین افتاد، به درك واصل گردید.

آن دو پلیس حال را كه بدین منوال دیدند فرار كرده به نظمیه خبر دادند، نظمیه حكم كرد قضیه را پنهان كنید و مخفی او را غسل داده دفن نمایید پلیسها آمدند و خلق را كه برای تماشا ازدحام كرده بودند كنار نمودند نعش آن خبیث را به خانه ی خود بردند كه غسل دهند.

رئیس قزاق مطلع شده حكم كرد كه بروید جنازه را از آنها بگیرید و بگذارید مردم ببینند و تماشا كنند. قزاق ها آمده در مقابل مقبره ی شیخ صفی با پلیس ها برخورد كردند كه می خواستند جنازه را در مقبره ی شیخ صفی دفن كنند، قزاق ها مانع شده و نعش او را گرفتند و كفنش را پاره كردند كه مردم نگاه كنند آقا سید حسین آقا گوید و نوشته كه بنده و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم در مدرسه بودیم كه گفتند نعش او را قزاق ها آورده در میدان عالی قاپو، در مقابل مقبره شیخ انداخته اند كه مردم تماشا كنند ما هم رفتیم كه ببینیم، جمعیت زیادی بود با مصیبت و زحمت تمام خود را بر سر نعش آن خبیث رسانیدیم دیدم صورت نجس او سیاه شده به رنگ آلبالو و از كثرت تعفن و شدت بوی بد آن خبیث، زیاده از یك دقیقه نتوانستیم توقف بكنیم.

و گوید بعضی از مؤثقین تجار گفتند: كه دیدیم فك اسفل او عقب



[ صفحه 144]



رفته و فك اعلا پایین آمده، دهنش مثل دهن سگ شده بود.

در مكتوب دیگر نوشته بودند كه تمام مرد و زن و بزرگ و كوچك آمده تماشا كردند و جنازه را سنگ می زدند الی عصر ماند بعد به غروب بدن نجس او را برده در كنار شهر در صحرا به چاه انداخته خاك ریختند.

تا حال به این آشكاری كرامتی ظاهر نشده بود، از دوشنبه هشتم شوال الی امروز هفت شبانه روز است در بازار و دكان و كوچه ها چراغان و شب و روز در بازار و محلات روضه خوانی است.



بر لب دریا، لب دریادلان خشكیده است

از عطش دلها كباب است و زبان خشكیده است



كربلا بستان عشق است و شهامت، وی دریغ

كز سموم تشنگی این بوستان خشكیده است



سوز بی آبی اثر كرده است در اهل حرم

هر طرف بینی لب پیر و جوان خشكیده است



آه از این میهمانداری كه در دشت بلا

میزبان سیراب و كام میهان خشكیده است



نازم این همت كه عباس آید از دریا ولی

آب بر دوش است و لبها همچنان خشكیده است



گر ندارد اشك تا آبی به لبهایش زند

چشمه ی چشم رباب از سوز جان خشكیده است



بس كه می سوزم «مؤید» از غم آل علی

نخله ی طبع من از سوز بیان خشكیده است



شعر از «مؤید خراسانی»



[ صفحه 145]